او رفت و مرا در فکری بس عظیم باقی گذاشت..
بارها از خود پرسیدم که کجای کارم اشتباه بود؟؟؟؟!!!!!
دلبستن به او، امید لحظه های بودنم
خدا لااقل تو به من بگو کجای کارم اشتباه بود؟
آیا دوست داشتن انسانی دلفریب اشتباهم بود..
یا اعتماد به ادمی پلید به بلندای سرو که
چشمانی خیره کننده به رنگ دریا و به کوچکی مروارید و کدورت مرداب..
آیا دوست داشتن ادمی که از ادمیت بویی نبرده بود
به دلیل دوست داشتنم باید اینچنین پشت
این دیوارهای تنهایی بدون پنجره، پنجره ای رو به دنیا نشسته
و به زمانی که آزاد و رها بودم فکر می کنم
میاندیشم که چرا به او اعتماد کردم
آری به او اعتماد کردم به کسی که زبانش با دلش یکی نبود
زبانش که حرف دلش را نمیزد
و من او را به خاطر اعتماد بی حد و اندازه ای که به او داشتم
در تک تک لحظه هایم که با هیچ کس تقسیم نکرده بودم شریک کردم
آری با او عشق را تجربه کردم با یادش زیستم ولی بی او خواهم مرد.....