دوست دارم برای بار دیگر از تو بنویسم از تو که همه خوبی ها و زیبایی ها مال توست دلم از درد به آه آمده ناله ها و گریه های پنهانی هم دیگر اپری ندارد
دیگر مرحمی برا ی تسکین دردهایم ندارم تیرگی زندگی هر روز بیشتر میشود
ساحل زندگیم مملو از امواج خشمگین گشته چهره ها را از یاد برده ام
تنها دلخوشیم خاطره های تلخ و شیرین است
شاید اشتباه باشد ولی در انتظار مرگ نشسته ام !!!
حال میخواهم به تو بیاندیشم میدانم مرا فراموش نکرده ای
مرا که اینگونه هستم بپذیر پناهگاهی برای تنهایی هایم باش
سدی در مقابل غم هایم موج شادی برایم باش جان بی روح مرا جانی دوباره ده
میدانم که زندگی و مرگ از آن توست
به فریادم برس خداوندا که اگر هم فنا شوم با یاد تو فنا شده باشم
در این گرداب زندگی اسیرم در میان امواج سهمگین دست و پا میزنم
هر چه پیش میروم از زلالی این گرداب کاسته می شود
کم کم بوی بغض را حس میکنم بوی خیانت..... بوی نامردی....
دیگر از مرداب و گرداب خبری نیست هرچه هست به جز خونابه و چرک آبه
و چیزی درمیان نیست
تاریکی مطلق حکم فرماست چه کنم چگونه راهم را بیابم؟؟
بدنبال یافتن راهی هستم راهی برای نجات!!!
آیا راهی هنوز مانده ؟؟؟؟؟
نمیدانم امیدم را از دست داده ام ؟؟؟؟
به کدامین امید به انتظار بنشینم؟؟؟؟
اگر امیدی مانده باشد؟؟؟؟!!!!
ممنون که اومدی
حتما این دوستی ادامه پیدا میکنه
اگه تونستی یه سر به من بزن ممنون